تقدیم به پدر و مادر
نوشته شده توسط : مهران

 

 
 
 
داستان های کوتاه و خواندنی

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.

وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.

وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!…

 ——

 شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان …

به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ولی تو پیری

بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!! …

  ——

۱۰سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت…

۲۰سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت….

۳۰سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه…!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید…! :

  ——

 همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر…

یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند

خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست فقط

هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

  ——

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟

پسر میگه : من..!!

پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!

پسر میگه : بازم من شیرم…

پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه

پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟

پسر میگه : بابا تو شیری …!!

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه ولی حالا…

  ——

مادر تنها کسیست که میتوان “دوستت دارم”‌هایش را باور کرد حتی اگر نگوید…???

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!

  ——

مادر یعنی به تعداد همه روزهای

گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!

مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !

مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!

مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!

مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن….

 ——

 مردان پیامبر شدند؛ و زنان مادر؛

قداست پیامبران را توانسته‌اند به زیر سوال ببرند؛

ولی قداست مادران را هرگز..!

 ——

آدم پیر می شود وقتی مادرش را

صـــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود …….

مممااااااااادددددررررر. ………….

داستان های کوتاه و خواندنی

  ——

تو ۱۰ سالگی : ” مامان ،بابا عاشقتونم”

تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین “

تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم”

تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون”

تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود”

تو ۳۵ سالگی : “میخوام برم خونه پدر و مادرم “

تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!”

تو هفتاد سالگی: “من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن …!

  ——

از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست …

بهشت از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ،

هیچ حق دیگری نسبت به آنها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است !!!!!

  ——

بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرمونو بدونیم…

با دورود به روان پاک پدر و مادران از دست رفته




:: موضوعات مرتبط: داستان های پندآموز , داستان های مختلف , ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 شهريور 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: